سرور ما...
تاريخ : جمعه 7 آذر 1395برچسب:, | 22:43 | نویسنده : رنــــــــــــــــــگ خدا



نظرات شما عزیزان:

پشت کنکورى
ساعت21:24---9 آذر 1394
سلام وبت عاليه
قراره هفدهم نتايج تکميل ظرفيتو ميدن توروخدا برامنو دوستاز دوستام دعاکنين ممنون


یه نمونه ای عین خودت
ساعت13:21---26 تير 1394
سلا ممنون از وب عالیت

براپیشرفت مدرسه تمام تلاشتوو بکنید

ماکه داریم میرم...


f.m
ساعت14:26---16 خرداد 1394
وبلاگ بسیار خوبی دارید واقعا خسته نباشید .
درپناه حق
یا مهدی


آراگل
ساعت22:44---13 فروردين 1394
وبت عالیه

چشم انتظار
ساعت19:56---23 اسفند 1393
سلام...وب خوبی دارید...
موفق باشید
پاسخ:ممنون نظر لطفتونه


reza
ساعت16:47---15 اسفند 1393
جانم فدای رهبر

معبری به سمت خدا
ساعت11:55---15 اسفند 1393
با افتخار در معبری به سمت خدا لینک شدید.
موفق و موید و پیروز باشید


پــــلاکـــــــــــ ...
ساعت17:20---14 اسفند 1393

دشمن بداند ...
گر رهبرم سید علی خامنه ای ( مدظله العالی ) حکم جهادم دهد ....
دنیا را چو خاک کف پایی به زیر پایش هدیه می نهم ...
جانم فدای رهبرم باد ...
یا حق ...


پــــلاکـــــــــــ ...
ساعت17:18---14 اسفند 1393
سلام علیکم ...
خسته نباشید ...
تصویری که گذاشتید واقعاً زیباست و واقعاً بوی روح اله خمینی (ره) رو میده ...
باعث افتخارم بود که به وب شما سر زدم و نظر دادم امیدوارم همیشه زیر سایه پرچم مقدس ایران و رهبر بزرگوار انقلاب الامام سید علی خامنه ای (مدظله العالی ) پیروز و سر بلند باشید ...
یا حق ...


نا شناخته
ساعت18:21---21 آذر 1393
حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است...آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،این پیاموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده میشه،باور نمیکردم واقعاقبول شداگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتوقبول نمیکنه ساعتتونگاه کن ببین 9دقیقه بعد1اتفاق خوشحالت میکنه...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: